اسمش ” اسماعیل ” است ، ۱۴ سال دارد و ۷ ماهی است که وارد ایران شده . قاچاقچی ها از او ۷۰۰ هزار تومان گرفته اند و از هرات افغانستان به سیستان و بلوچستان ایران آورده اند.
اسماعیل در تکاپوی آمدن به ایران دو بار دستگیر هم شده است؛ به گفته خودش ماموران ایرانی تنها کاری که کرده اند وی را به ماموران پلیس مرزی افغانستان تحویل داده اند و پلیس مرزی هم وی را آزاد کرده است.
او به امید داشتن یک شغل پر درآمد تر از کشور خود به ایران آمده است و حالا با به دست گرفتن یک ” چهار چرخ ” و جمع آوری زباله های قابل بازیافت روزانه قریب به ۴۰ هزار تومان درآمد دارد.
البته اسماعیل تنها نیست و این کار را با جمعی دیگر از نوجوانان افغانی که در منزلی در جنوب شهر تهران با هم زندگی می کنند ، انجام می دهد. آنها صبح ها چرخ دستی خود را بر داشته و به جان کوچه های شهر تهران می افتند .
وقتی او را می بینم در یک ظهر گرم تابستانی در ماه رمضان و در یکی از فرعی های نزدیک به خیابان حافظ ، در حال خوردن یک آب میوه و کیک به عنوان ناهار است.
من را که می بیند ” هل ” می شود و کمی خود را جمع می کند به او می گویم:
-اسمت چیست ؟
-اسماعیل
- چند سالته ؟
- ۱۴
- افغانی هستی؟
-بله
-چند ساله ایرانی ؟
- ۷ ماهه
-بچه کجایی ؟
- هرات
ماهی چند در می آری؟
-۱۲۰۰ ( ۱ میلیون و دویست هزار تومان)
اسماعیل روزانه بیش از۲۰۰ کیلو و گاه نزدیک به ۳۰۰ کیلو زباله خشک و قابل بازیافت جمع می کند ، شبانگاه زباله ها را به یک مرکز در خیابان مولوی تهران تحویل می دهد و در ازای هر کیلو ۲۰۰ تومان پول می گیرد و این چنین روزانه حداقل ۴۰ هزار تومان کاسب است.
او بخشی از این پول را هزینه اقامت خود در ایران می کند و بخش عمده آن را به خانواده نیازمند خود در هرات می فرستد.
اسماعیل نمونه کوچکی از یک جامعه بزرگ ” کارگران افغانی مقیم ایران ” است که طبیعتا در ۳ دهه گذشته نقش ویژه ای در عمران و آبادانی کشور ما داشته و البته در کنار این مساله معضلات خاص خود را هم داشته اند.
وقتی از اشغال فرصت های شغلی ایرانی ها توسط کارگران افغانی سخن می گوییم باید کمی محتاط باشیم ؛ چه آنکه کارگران افغان عموما مشاغلی را اشغال کرده اند که کارگران ایرانی به راحتی حاضر به انجام آنها نیستند و یا در عوض انجام آن دستمزدی بسیار بیشتر از آنچه که یک کارگر افغان می گیرد ، طلب می کنند.
با این حال حضور دستکم ۱ میلیون کارگر افغانی در بازار کار کشوری که بنا به اعلام مرکز امار ایران ، نرخ بیکاری در بین جمعیت جوان آن ( زیر ۳۰ سال) بالای ۲۵ درصد است ، رقمی نیست که بتوان به راحتی از کنار آن گذشت ، از این رو جمعیت جوان و بیکار ایرانی درست یا به غلط نظر چندان مساعدی نسبت به کارگران افغانی مقیم ایران ندارند و حضور آنها را در معضل بیکاری خود دخیل می دانند.
از اسماعیل ، نوجوان ۱۴ ساله افغانی می پرسم که آیا در حرفه جمع کردن زباله افراد دیگر ایرانی هم فعال هستند؟
به سرعت می گوید : بله و ادامه می دهد : هستند ، زیادند آنها هم مثل ما چرخ دارند و زباله جمع می کنند.
از او می پرسم رابطه آنها با شما چطور است ؟ وی در پاسخ می گوید : کاری به کار هم نداریم ، آنها کار خود می کنند و ما هم کار خود ، روزی هر کس دست خداست.
وقتی پس از گرفتن چند عکس با دوربین تلفن همراهم از اسماعیل خداحافظی می کنم ، به این مساله فکر می کنم که یک کارگر نوجوان افغان که به تازگی به ایران آمده در یک کشور غریب و با یک شغل بسیار ساده ( اما طبیعتا پر زحمت ) دو برابرمتوسط حقوق ماهانه یک کارمند رسمی دولت در ایران و سه برابر حداقل دستمزد ماهانه تعیین شده برای یک کارگر ایرانی درآمد دارد!
و با فکر کردن روی این واقعیت این سوال برای من پیش آمد که آیا با این وصف ضربان نبض اقتصاد کشور ما طبیعی است؟